نوشته شده توسط : احسان

 

روزی ملانصرالدین سوار خرش بود و داشت رد می شد که یک دفعه خرش رمکرد و او را به زمین زد. بچه های کوچه وقتی ملا را با این وضعدیدند حسابی او را دست انداختند.
ملانصرالدین به خنده های بچه ها اعتنایی نکرد. بلند شد و گرد و خاکلباسش را تکاند و به طرف خانه ای رفت و در زد و گفت: چه خوب شد خرممرا دم همان خانه ای که کار داشتم زمین زد و مرا از زحمت پیاده شدن خلاص کرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطلب , داستانهاي حكمت آميز و عبرت آموز , ,
:: برچسب‌ها: ملانصرالدین , خر , داستان , مسخره , داستان کوتاه , باحال , حکمت دار ,
:: بازدید از این مطلب : 1005
|
امتیاز مطلب : 195
|
تعداد امتیازدهندگان : 63
|
مجموع امتیاز : 63
تاریخ انتشار : شنبه 16 بهمن 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد