نوشته شده توسط : احسان

 

عجيب حالم از اين زندگی به هم خورده ست
هميشه روزنه هايش برايم افسرده ست
عفونت دهن آسمان و گند زمين
تمام پنجره ها را يكي يكي خورده ست
همه شب از دمل ماه چرك مي تابد
و دست هاي خيابان شهر پژمرده ست
فرار مي كنم از هر چه بود و هر چه هست
كه مرده شور مرام زمانه را برده ست
به تو چطور بگويم به زندگي خوش باش؟
كه بوي گند مشام تو را هم آزرده ست
بيا و دفتر دل را دوباره دوره كنيم
ببين چه زشت ورق هاي عمرخط خورده ست؟
...وگور ساكت ساعت كه بر رف افتاده
براي عقربه اي كه از ابتدا مرده ست
نام شاعر اقاي بابك درويش پور

 



:: موضوعات مرتبط: شعر , شعر از همه جایی و همه کسی , شعر هاي عشقي و گريه دار , شعر هاي نو , داستان و مطلب , داستانهاي عشقي , داستانهاي كوتاه عشقي , ,
:: بازدید از این مطلب : 1060
|
امتیاز مطلب : 96
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : 5 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : احسان

 

·       روز اول گل سرخي برام اوردي گفتي براي هميشه دوستت دارم روز دوم گل زردي برايم اوردي گفتي دوستت ندارم روز سوم گل سفيدي برايم اوردي و سر قبرم گذاشتي و گفتي منو ببخش فقط يه شوخي بود
·       چقدرعجيبه که تا مريض نشي کسي برات گل نمي ياره تا گريه نکني کسي نوازشت نمي کنه تا فرياد نکشي کسي به طرفت برنمي گرده تا قصد رفتن نکني کسي به ديدنت نمي ياد و تا وقتي نميري کسي تورو نمي بخشه
·       زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم اما اشک به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم
·       زندگي همچون کلافي پيچ در پيچ است که اولش پيچ است وآخرش هيچ است
·       عجب معلم بدی است این طبیعت که اول امتحان میگیرد بعد درس میدهد
·       هر کس به طریقی دل ما می شکند بیگانه جدا دوست جدا می شکند بیگانه اگر می شکند حرفی نیست از دوست بپرسید که چرا می شکند
·       اي بسته به تارو پودم من لايق عشق تو نبودم عشقي که نهفته در دلم بود در راه محبت تو کم بود
·       عشق تنها ميکروبي است که از راه چشم سرايت مي کند
·       هرگز نديدم بر لبي لبخند زيباي تو را هرگز نمي گيرد کسي در قلب من جاي تو را
·       شمع سوزان توام اينگونه خامو شم نکن در کنارت نيستم اما فراموشم نکن
·       اگر در خواب مي ديدم غم روز جدايي را به دل هرگز نمي دادم خيال اشنايي را

 



:: موضوعات مرتبط: جوك و اس ام اس , اس ام اس هاي عشقي , داستان و مطلب , داستانهاي عشقي , داستانهاي كوتاه عشقي , داستانهاي حكمت آميز و عبرت آموز , ,
:: بازدید از این مطلب : 829
|
امتیاز مطلب : 78
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : 5 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : احسان

روزي تمام احساسات آدمي گرد هم جمع مي شن و غايم موشک بازي ميکنن ديوانگي چشم ميذاره همه مي رن غايم ميشن تنبلي اون نزديکا غايم ميشه حسادت ميره اون ور غايم ميشه عشق مي ره پشت يه گل رز ديوانگي همه رو پيدا مي کنه به جز عشق حسادت عشق رو لو ميده و به ديوانگي ميگه که رفت پشت گل رز عشق نمياد بيرون ديوانگي هرچي صدا مي زنه عشق بيا بيرون ديوانگي هم يه خنجر ور ميداره همينطور رز رو با خنجرش مي زنه تا عشق پيدا بشه يک دفعه عشق ميگه آخ چشمو کور کردی ديوانگي اشک مي ريزه به دست و پاي عشق بهش مي گه من چشم تو رو کور کردم تو هر کاري بگي من انجام ميدم عشق فقط يک چيز از اون می خواد بهش مي گه با من هم درد شو از اون وقت به بعد ديوانگي هم درد عشق کور شد و بس



:: موضوعات مرتبط: داستان و مطلب , داستانهاي عشقي , داستانهاي كوتاه عشقي , داستانهاي حكمت آميز و عبرت آموز , ,
:: بازدید از این مطلب : 913
|
امتیاز مطلب : 445
|
تعداد امتیازدهندگان : 150
|
مجموع امتیاز : 150
تاریخ انتشار : 9 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : احسان

 

هميشه به من مي گفت زندگي وحشتناک است ولي يادش رفته بود که به من مي گفت تو زندگي من
 
هستي روزي از روزها از او پرسيدم به چه اندازه مرا دوست داري گفت به اندازه خورشيد در اسمان نگاهي
 
به اسمان انداختم ديدم که هوا باراني بود و خورشيدي در اسمان معلوم نبود شبي از شبها از او پرسيدم به
 
چه اندازه مرا دوست داري گفت به اندازه ستاره هاي اسمان نگاهي به اسمان انداختم ديدم که هوا ابري
 
بود وستاره اي در اسمان نبود خواستم براي از دست دادنش قطره اي اشک بريزم ولي حيف تمام
 
اشکهايم را براي بدست اوردنش از دست داده بودم.........................

 



:: موضوعات مرتبط: داستان و مطلب , داستانهاي عشقي , داستانهاي كوتاه عشقي , ,
:: بازدید از این مطلب : 656
|
امتیاز مطلب : 191
|
تعداد امتیازدهندگان : 63
|
مجموع امتیاز : 63
تاریخ انتشار : 5 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : احسان

 پرسید : به خاطر کی زنده هستی؟ با اینکه دوست داشتم با تمام وجود داد بزنم به خاطر تو... گفتم به خاطر هیچ کس پرسید : پس به خاطر چی زنده هستی؟ با اینکه دلم می خواست داد بزنم به خاطر دل تو... گفتم بخاطر هیچ چیز پرسیدم : تو بخاطر چی زنده هستی؟ در حالیکه اشک توی چشماش جمع شده بود گفت:بخاطر کسی که بخاطر هیچ چیز زندست



:: موضوعات مرتبط: داستان و مطلب , داستانهاي عشقي , داستانهاي كوتاه عشقي , ,
:: بازدید از این مطلب : 678
|
امتیاز مطلب : 496
|
تعداد امتیازدهندگان : 160
|
مجموع امتیاز : 160
تاریخ انتشار : 7 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : احسان

يه دختر كوري تو اين دنياي نامرد زندگي ميكرد .اين دختره يه دوست پسري داشت كه عاشقه اون بود.دختره هميشه مي گفت اگه من چشمامو داشتم و بينا بودم هميشه با اون مي موندم يه روز يكي پيدا شد كه به اون دختر چشماشو بده. وقتي كه دختره بينا شد ديد كه دوست پسرش كوره. بهش گفت من ديگه تو رو نمي خوام برو. پسره با ناراحتي رفت و يه لبخند تلخ بهش زد و گفت :مراقب چشماي من باش



:: موضوعات مرتبط: داستان و مطلب , داستانهاي مختلف , داستانهاي عشقي , داستانهاي كوتاه عشقي , داستانهاي حكمت آميز و عبرت آموز , ,
:: بازدید از این مطلب : 844
|
امتیاز مطلب : 488
|
تعداد امتیازدهندگان : 161
|
مجموع امتیاز : 161
تاریخ انتشار : 6 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : احسان

 

 

 

 

 
 

 

 

عشق نمي پرسه اهل کجايي ، فقط ميگه تو قلب من زندگي مي کني . عشق نمي پرسه چرا دور هستي فقط ميگه هميشه با من هستي . عشق نمي پرسه که دوستم داري فقط ميگه : دوستت دارم

 

 

 

درشهرعشق قدم ميزدم گذرم افتادبه قبرستان عاشقان خيلي تعجب کردم تاچشم کارمي کردقبربودپيش خودم گفتم يعني اين قدرقلب شکسته وجودداره؟يکدفعه متوجه قلبي شدم که تازه خاک شده بودجلورفتم برگهاي روي قبرراکنارزدم که براش دعاکنم واي چي ميديدم باورم نميشه اون قلبه همون کسيه که چندساله پيش دله منو شکسته بود

 

 
 

 

 

 سرکلاس دو خط سياه موازي روي تخته کشيد!! خط اولي به دومي گفت ما مي توانيم زندگي خوبي داشته باشيم ..!! دومي قلبش تپيد و لرزان گفت : بهترين زندگي!!! در همان زمان معلم بلند فرياد زد : " دو خط موازي هيچگاه به هم نمي رسند" و بچه ها هم تکرار کردند: ....دو خط موازي هيچگاه به هم نمي رسند مگر آنکه يکي از آن دو براي رسيدن به ديگري خود را بشکند !!

 
 
 
 
 

عشق تنها براي يک بار مي ايد و براي تمام عمرش مي ايد عشق همان بود که به تو ورزيدم حقيقتا همان يک بار حقيقتا همان يک بار و از بس بدان اويختم تا هميشه همه ي زندگي ام با ان بيش خواهد رفت بس تا هميشه عا شقت مي مانم

 

 

 

 

 

 
 

اگه روزي شاد بودي، بلند نخند كه غم بيدار نشه و اگه يه روز غمگين بودي، آرام گريه كن تا شادي نااميد نشه اگر میدانستی که چقدر دوستت دارم هیچ گاه برای امدنت باران را بهانه نمی کردی رنگین کمان من

 
 
 

از کسی که دوستش داری ساده دست نکش. شايد ديگه هيچ کس رو مثل اون دوست نداشته باشی و از کسی هم که دوستت داره بی تفاوت عبور نکن .چون شايد هيچ وقت ،هيچ کس تو رو مثل اون دوست نداشته باشد  

 

 

روي تخته سنگي نوشته شده بود: اگر جواني عاشق شد چه کند؟ من هم زير آن نوشتم: بايد صبر کند. براي بار دوم که از آنجا گذر کردم زير نوشته ي من کسي نوشته بود: اگر صبر نداشته باشد چه کند؟ من هم با بي حوصلگي نوشتم: بميرد بهتر است. براي بار سوم که از آنجا عبور مي کردم. انتظار داشتم زير نوشته من نوشته اي باشد. اما زير تخته سنگ جواني را مرده يافتم...

 

 

 

هر کس به طریقی دل ما می شکند بیگانه جدا دوست جدا می شکند بیگانه اگر می شکند حرفی نیست از دوست بپرسید که چرا می شکند

 

 

 

اي بسته به تارو پودم من لايق عشق تو نبودم عشقي که نهفته در دلم بود در راه محبت تو کم بود

 

 

 

بچه بودم فقط بلد بوشدم تا 10 بشمرم نهايت هر چيزي همين 10 تا بود از بابا بستني که مي خوا ستم10 مي خواستم مامانو 10 تا دوست داشتم خلا صه ته دنيا همين 10 تا بود و اين 10 تا خيلي قشنگ بود حالا نمي دونم که دنيا چقدره نهايت دوست داشتن چندتاست ده تا بستني هم کفافمو نمي ده خيلي هم طمعه کار شده ام اما مي خوام بگم دوستت دارم مي دوني چقدر؟ به اندازه همون ده تاي بچگي

 



:: موضوعات مرتبط: عکس , عکسهای عشقی , داستان و مطلب , داستانهاي عشقي , داستانهاي كوتاه عشقي , داستانهاي حكمت آميز و عبرت آموز , ,
:: بازدید از این مطلب : 1194
|
امتیاز مطلب : 305
|
تعداد امتیازدهندگان : 100
|
مجموع امتیاز : 100
تاریخ انتشار : 5 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : احسان

 

 

 

اگر در خواب مي ديدم غم روز جدايي را به دل هرگز نمي دادم خيال اشنايي را

 

يه دختر كوري تو اين دنياي نامرد زندگي ميكرد .اين دختره يه دوست پسري داشت كه عاشقه اون بود.دختره هميشه مي گفت اگه من چشمامو داشتم و بينا بودم هميشه با اون مي موندم يه روز يكي پيدا شد كه به اون دختر چشماشو بده. وقتي كه دختره بينا شد ديد كه دوست پسرش كوره. بهش گفت من ديگه تو رو نمي خوام برو. پسره با ناراحتي رفت و يه لبخند تلخ بهش زد و گفت :مراقب چشماي من باش

 

 

نمیدانم زندگی چیست؟؟ اگر زندگی شکستن سکوت است سالهاست که من سکوت را شکسته ام۰ اگر زندگی خروش جویبار است سالهاست که من در چشمه ی جوشان زندگی جوشیده ام اما این نکته را فراموش نمی کنم که زندگی بی وفاست زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم اما اشکانم به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم

 

 

 پرسید : به خاطر کی زنده هستی؟ با اینکه دوست داشتم با تمام وجود داد بزنم به خاطر تو... گفتم به خاطر هیچ کس پرسید : پس به خاطر چی زنده هستی؟ با اینکه دلم می خواست داد بزنم به خاطر دل تو... گفتم بخاطر هیچ چیز پرسیدم : تو بخاطر چی زنده هستی؟ در حالیکه اشک توی چشماش جمع شده بود گفت:بخاطر کسی که بخاطر هیچ چیز زندست

 

 

هميشه به من مي گفت زندگي وحشتناک است ولي يادش رفته بود که به من مي گفت تو زندگي من هستي روزي از روزها از او پرسيدم به چه اندازه مرا دوست داري گفت به اندازه خورشيد در اسمان نگاهي به اسمان انداختم ديدم که هوا باراني بود و خورشيدي در اسمان معلوم نبود شبي از شبها از او پرسيدم به چه اندازه مرا دوست داري گفت به اندازه ستاره هاي اسمان نگاهي به اسمان انداختم ديدم که هوا ابري بود وستاره اي در اسمان نبود خواستم براي از دست دادنش قطره اي اشک بريزم ولي حيف تمام اشکهايم را براي بدست اوردنش از دست داده بودم

 

 

 

 هر وقت که دل کسي رو شکستي روي ديوار ميخي بکوب تا به يادت باشه که دلشو شکستي هر وقت که دلشو بدست اوردي ميخ را از روي ديوار در بيار اخه دلشو بدست اوردي اما چه فايده جاي ميخ که رو ديوار مونده



:: موضوعات مرتبط: داستان و مطلب , داستانهاي عشقي , داستانهاي كوتاه عشقي , ,
:: بازدید از این مطلب : 5352
|
امتیاز مطلب : 479
|
تعداد امتیازدهندگان : 159
|
مجموع امتیاز : 159
تاریخ انتشار : 7 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : احسان

بنام خدایی که برای قلب دوست و برای اثبات دوستی اشک را افرید

 

 

اگر بار گران بودیم و رفتیم اگر نامهربان بودیم و رفتیم

 

گرچه این دنیا ندارد اعتباری این را نوشتم تا بماند یادگاری

سلام سلامی از قلب شکسته از قلبی دور افتاده همچون کبوتری سبکبال که دراسمان عشق به پروازدرامده است سلامی به بلندای اسمان و به زلال و خلوص چشمه ساران سلامی به لطافت گرمای بهاری سلامی همچو بوی خوش اشنایی سلامی بر خواسته از دل و نشسته بر دل

 

روز اول گل سرخي برام اوردي گفتي براي هميشه دوستت دارم روز دوم گل زردي برايم اوردي گفتي دوستت ندارم روز سوم گل سفيدي برايم اوردي و سر قبرم گذاشتي و گفتي منو ببخش فقط يه شوخي بود

بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات میدوم اگه بیه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم

 

چقدرعجيبه که تا مريض نشي کسي برات گل نمي ياره تا گريه نکني کسي نوازشت نمي کنه تا فرياد نکشي کسي به طرفت برنمي گرده تا قصد رفتن نکني کسي به ديدنت نمي ياد و تا وقتي نميري کسي تورو نمي بخشه

هيچكس لياقت اشكهاي تو را ندارد و كسي كه چنين ارزشي دارد باعث اشك ريختن تو نمي شود اگر كسي تو را آنطوركه ميخواهي دوست ندارد به اين معني نيست كه تو را با تمام وجودش دوست ندارد دوست واقعي كسي است كه دستهاي تورابگيردولي قلب تورالمس كند بدترين شكل دلتنگي براي كسي آن است كه در كنار او باشي و بداني كه هرگزبه اونخواهي رسيد

 

زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم اما اشک به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم

با سیم نازمژه هات یه عمره گیتارمی زنم نگاهتو کوک نکنی من خودمودارمی زنم چشمات اگه رو پنجرم طرحه ستاره نزنند دست خودم نیست دلمو به درودیوارمی زنم تواگه نباشی من مثل اون پسرکی که گمشده گوشه کوچه می شینم ازغم تو زارمی زنم

 

زندگي همچون کلافي پيچ در پيچ است که اولش پيچ است وآخرش هيچ است

عجب معلم بدی است این طبیعت که اول امتحان میگیرد بعد درس میدهد

 

 بنام انکه اشک راآفريد تا آتش جنگلهاي عشق را خاموش کند

هر کس به طریقی دل ما می شکند بیگانه جدا دوست جدا می شکند بیگانه اگر می شکند حرفی نیست از دوست بپرسید که چرا می شکند

 

دوست دارم زير بارون گريه کنم مي دوني چرا؟ چون کسي اشکهامو نمي بينه حتي تو عزيزم

اي بسته به تارو پودم من لايق عشق تو نبودم عشقي که نهفته در دلم بود در راه محبت تو کم بود

 

سکوت تنها دوستي است که هرگز خيانت نمي کند

عشق دو دستي تقديم نمي شود پس براي انکه به دستش بياري کوشش کن

 

هرگز نديدم بر لبي لبخند زيباي تو را هرگز نمي گيرد کسي در قلب من جاي تو را

عشق تنها ميکروبي است که از راه چشم سرايت مي کند

 

شمع سوزان توام اينگونه خامو شم نکن در کنارت نيستم اما فراموشم نکن



:: موضوعات مرتبط: شعر از همه جایی و همه کسی , شعر هاي عشقي و گريه دار , اس ام اس هاي عشقي , داستان و مطلب , داستانهاي عشقي , داستانهاي كوتاه عشقي , ,
:: بازدید از این مطلب : 1560
|
امتیاز مطلب : 477
|
تعداد امتیازدهندگان : 158
|
مجموع امتیاز : 158
تاریخ انتشار : 11 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : احسان

۱-بد شانسی يعنی : داری با دوست دختر جديدت راه ميری ، يک دفعه دوست دختر فابريکت مياد و تو قبلا بهش گفتی که به غير از او هيچ دوست دختر ديگه ای نداری و حالا اون تو رو با يه دختر ديگه ميبينه ، خب مسلم ديگه بهترين دوست دخترت میپره .


۲:بد شانسی يعنی : تو دانشگاه سر کلاس داری ادای استادتو در مياری ، بعد همينکه صورتتو برميگردونی ، ببينی استادت پشت سرت واستاده و داشته تمام ارهای تو رو ميديده و دوستای نامردتم اصلا چيزی بهت نگفتن که استاد پشت سرته .


۳: بد شانسی يعنی : شب عيد ميخوای برای دوست و آشنا ای کارت بفرستی ، ولی خطها به قدری شلوغه و سرعت تخمی ، که مسنجر به زور بالا مياد ، چه برسه که بخوای ای کارت بفرستی .


۴: بد شانسی يعنی : تو اتاقت تنهای و داری چت ميکنی و رفتی تو چت روم و تاکو بستی داری برای خودت ... شعر تف ميدی و برای دخترای توی روم ... ليسی اساسی ميکنی ( البته از پشت تاک ) ، بعد ميفهمی که نه انگار تنها و نيستی و بابات از کی تو اتاقته و تو اينقدر محو چتی که اصلا از حضور او آگاه نشده و اونجای که بابات تازه ميفهمه کامپيوتر رو برای چی ميخواستی .


۵: بد شانسی يعنی : بدون گواهينامه و به صورت کاملا هيدن گونه ( مخفيانه ) ماشين بابا رو دو در ميکنی تا بری دنبال رفقا و برين کمی صفا کنين ، رفقا رو بر ميداری ، يه اسکوتر هم تو صبط ماشين ميذاری و به صورت شخله گاز شروع ميکنی به رانندگی ، سره اولين ۴راه پليس بهت گير ميده و به جرم نداشتن گواهينامه ، ماشين باباتو ۲ هفته تو پارکينگ ميخوابونن .


۶: بد شانسی يعنی : جلوی دوستات ادعا ميکنی که خدای کامپيوتری ، بعد يه روز يکی از دوستات زنگ ميزنه که اگه ممکنه بری و ويندوزشو عوض کنی ، بعد و ميری اونجا وبه جای اينکه ويندوزشو درست کنی ، ميزنی خواهر کامپيوترشو به ... ميدی .


۷: بد شانسی يعنی : چهار شنبه سوريه و تو داری با ماشين بابات به همراه چند تا از دوستهای کس ميخت تو خيابون کس چرخ ميزنی ، پشت يه چراغ قرمز يه ماشين پر از دختر مياد کنارت وا ميسته و همون دوستای ... ميخت بر ميدارن چندتا سيگارت ( ترقه) پرت ميکنن تو ماشين دخترا و اين ميشه سوژه خندت ، بعد همينکه چراغ سبز ميشه ميبينی يکی از دخترا دستشو از ماشين در مياره و يک شی ای ناشناخته رو به طرف کاپوت ماشين پرت ميکنه و تو به گا رفتن کاپوت ماشينو ميبينی ، چون اونا يه نارنک دست ساز پرت کرده بودن .


۸: بد شانسی يعنی : اون گرگه تو کارتون ميگ ميگ ( همون گرگه و شتر مرغه ) ، چون ما از بچگيمون يادمونه که اون ميخواستی اين شتر مرغه رو بگيره و هر دفعه بد شانسی مياره ، خلاصه اينکه به نظر من کس شانس ترين شخصيت کارتونی همونه .


۱۱: بد شانسی يعنی : آمار وبلاگت به روزی چند هزار نفر رسيده و داری کلی حال ميکنی ، يک روز کانکت ميشی و اسم وبلاگتو وارد ميکنی و ميبينی پيغام انسداد اين سايت توسط مخابرات اومده جلوت و تو اصلا باور نميکنی اينو و همين امر باعث ميشه تا آمارت به يک دهم آمار قبليت برسه .


۱۲: بد شانسی يعنی : تولدت ۳۰ اسفند باشه .


۱۳: بد شانسی يعنی : جلوی دوستات ادعا ميکنی خدای کانتر استريک و آنريل تورنومنت هستی ، بعد يه روز دوستات دعوتت ميکنن گيم نت و ميری اونجا ميشينی و آنريل و يا کانتر ميزنی ، و تنها چيزی که اونوقت تابلوی ، اسم توی که هميشه آخری ( با اون همه ادعا )


۱۵: بد شانسی يعنی : تو مملکتی باشيم که ندونيم پول نفت و گاز و سرمايه های ملی مون کجا و تو حساب چه اشخاصی ميره .


۱۶: بدشانسی يعنی : تو مملکتی باشيم که زنها و دختراش برای يه لقمه نون ، مجبور به خود فروشی ميشن .


۱۷: بد شانسی يعنی : تو مملکتی باشيم که از نظر فرار مغزها رتبه اول جهان رو داره .



:: موضوعات مرتبط: داستان و مطلب , داستانهاي طنز , داستانهاي حكمت آميز و عبرت آموز , ,
:: بازدید از این مطلب : 1080
|
امتیاز مطلب : 86
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32
تاریخ انتشار : 4 شهريور 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد